میرود

ساخت وبلاگ
دیروز برای اولین بار با عشقمو و خونوادش رفتم پیک نیک.

شب قبلش هم آقایی واسه اولین بار بعد عقدمون شام اومد خونمون. مرغ سوخاری خوردیم با الویه. شبش هم اومد تو اتاقم لالا کردیم. رو تختم دراز کشیده بود باورم نمیشد..دوست که بودیم همیشه دلم براش تنگ میشد شب بخیر که میگفت تصور میکردم الان پیشمه داره بهم میگه شب بخیر منم میبوسمش. 

دست کشیدم رو صورتش.نگاش میکردم.گفت به چی فکر میکنی؟ گفتم به این که رو تخت من خوابیدی واقعیه یا نه؟ گفت واقعیه واقعیه. بعدم بغلم کرد. تو دلم گفتم خدایا شکرت..

تختم یه نفره اس . واسه همین آقایی جاش تنگ بود.دم صبح یهو قل خورد افتاد پایین. خییلی قیافه اش خنده دار شده بود اون لحظه. خواب از سرش پرید 

بعد بغلم کرد کلییی خندیدیم باهم.

ساعت 9:30 پاشدیم. من صبحونه آوردم بخوریم. چایی و نوتلایی که آقایی خریده بود (اوووووومممم) + الویه

بعدش حاضر شدم رفتیم خونه مادرجون اینا.

اوناهم حاضر شدن باهم بریم پیک نیک .بعد سوار ماشین شدیم. آقایی رانندگی میکرد از پشت نگاش میکردم. کلی تو دلم قوربون صدقه اش میرفتم 

رسیدیم به یه جای قشنگ.. هم ساحلو دریا بود. هم جنگلی بود. نشستیم زیر یه درخت. آقایی جونم بهم پاسور یاد داد.

قبلنا که باهم دوست بودیم هروقت میرفتن جایی که پاسور بازی میکردن میگفتم به منم یاااد بده 

آقایی هم همیشه میگفت بعدا اومدی اینجا بهت یاد میدم. بازی باحالی بود. مهمتر از همه اینکه منو خواهرشوشو تو یه تیم بودیم. آقایی و برادر شوشو تو یه تیم دیگه. مااااا بررردیم .

خییلی حااال داد. اولین بار بازی کردم بردیم همچین خااانوم با استعدادی داری عشششقم 

بعدش رفتیم یکم قدم زدیم و عکس گرفتیم. واسه ناهار هم آقایی قوربونش برم کباااب درست کرد. چه کباااابی

مثل کبابای بیرون شده بود .خیلی خوشمزه بود

مرررسی عزیزم. چندبار دلم میخواست پاشم برم پیشش. از دور میدیدمش گرمشه کلی عرق کرده کنار آتیش وایساده.ولی چون مادر جون و بقیه نشسته بودن ،نرفتم.

 غروب هم که داشتیم برمیگشتیم خواهرشوشو گفت میریم نمایشگاه؟ آقایی هم مارو برد نمایشگاه لوازم خانگی 

اونجا هم خوب بود.جالب بود. کلی فرش و مبل و ظرف و... دیدیم. برگشتیم. میخواستم برم خونه. که نزاشتن گفتن شام باش

منم از خدا خواسته گفتم باشه

تا ساعت 12 پیش آقایی بودم بعد رسوندتم خونه. گفت از دیروز تاحالا پیش من بودی دیگه...

واقعا تاحالا انقدرر پیشش نبودم. 28 ساعت باهم بودییییییییم .هوووووووووووووورااااااااااااااااا

 

دفترچه خاطرات...
ما را در سایت دفترچه خاطرات دنبال می کنید

برچسب : میرود از فراق تو,میرود بابلسر,میرود پشت,می رود شهزاده اکبر,میرودپشت بابل,میرودود سید شنوا,میرود بهنمیر, نویسنده : 2ghe3yemac بازدید : 29 تاريخ : پنجشنبه 22 مهر 1395 ساعت: 17:20