13 بدر

از عید و تولد سورپرایزی که آقایی برام گرفت و مهمونیای عید بگذریم...

میرسیم به دیروز که 13 بدر بود و اولین 13 بدری که ما رسما باهم بودیم..بعد از چندسال اولین 13 بدری بود که خوشحال بودم

سال قبل خونه بودم..همینطور سال قبلش..کلا از وقتی که مامانم نبود فکر کنم فقط یکی 2 سال رفته بودم بیرون. سال قبلم که خیلی دلم میخواست پیشش باشم و یکم دلم گرفته بود اون موقع.البته بهش نگفته بودم هیچ وقت. ولی خودش فهمید. 

راستش زیاد از عید و 13 بدر خوشم نمیومد قبلا. چون تو این مدت آقایی مهمونی زیاد میرفت.کمتر میتونستم باهاش حرف بزنم یا ببینمش.. به جز این که کلی مهمون بیاد خونمون هیچ اتفاق دیگه ای نمیفتاد هرسال...

اما امسال خیلی فرق میکرد واسم.امسال واقعا بهار واسم معنی عید میداد..دیگه امسال تو دلم نگفتم کاش روز تولدم کسی که دوسش دارم پیشم بود..آخه تولدم 1 فروردینه دقیقا..

دیروز با عشقم و خونواده اش و فامیلاشون رفتیم بابلسر،آقایی یه ویلا گرفت نزدیک دریا..رفتیم کنار دریا کلی عکس گرفتیم. باهم ناهار خوردیم. باهم بازی کردیم. بعد آقایون رفتن فوتبال. دقیقا همه اینکارا رو پارسالم کرده بود..با این تفاوت که من تو جمعشون نبودم

چقدر پارسال اینارو تعریف میکرد من حسرت میخوردم تو دلم 

حالا بگذریم . عشقم پیام داد که میتونید بیاید سالن فوتبال.  ماهم داشتیم اسم فامیل بازی میکردیم. گفتم زودتر بازی و تموم کنیم بریم اونجا. انقدر طول کشید تا همه حاضر شن همش دعا میکردم فوتبالشون تموم نشه تا ما میریم. خیلی دلم میخواست عشقمو با لباس ورزشی ببینم اونم در حین بازی.

خلاصه رفتیم سالن و آقایی و دیدم وسط زمین هی میدووییید اینور میدوییید اوونور خیلی بامزه بود. ازش فیلمم گرفتم .قربونش برم خیییس عرق شده بودبعدشم اومد دوتایی یکم قدم زدیم رفتیم ویلا. تا شب دیگه پیشش نشسته بودم. هی این جمله میومد تو ذهنم که بالاخره امسال من پیششم.. لبخند میومد رو لبام. کلا خیلی روز خوبی بود.خیلی حس خوبی داشتم.. تا امروز ظهرم باهم بودیم..تا بالاخره تشریف آوردم خونه