افطار خونه آقایی اینا دعوت بودم.بعد افطار نشسته بودیم رو زمین با خواهر و داداشش داشتیم بازی میکردیم. تست هوش بود. آقایی خیلی خسته بود خوابش میومد گفت سرمو بزارم رو پات ،پات درد میگیره؟ گفتم نه روش به سمت من بود. هروقت خواهرشوشو و داداشش حواسشون نبود و روشون به سمت ما نبود بوس میفرستاد یواشکی... من این شکلی شده بودم از ترس و خجالت هی لبمو گاز میگرفتم میترسیدم یکی ببینه.
اما تو دلم این شکلی بودم دیگه گفتم پام درد گرفت.سرتو بزار رو بالش