95/07/11 سفر چین

ساخت وبلاگ
اول از همه بگم که این چیزایی که دارم الان مینویسم یه بار قبلا 8 روز پیش نوشتم  ولی به لطف بلاگفا پرید..ماله همون تاریخه

همین الان که دارم اینجا تایپ میکنم شوهر جان توی فرودگاه امام خمینی روی صندلی نشسته و منتظره پروازشه.به کجا؟ چین ! 

بعععله... ساعت 8:30 پرواز داره و من از الان که چه عرض کنم از امروز صبح دلم براش تنگ شده. با اینکه کل دیروزو پیش هم بودیم (ناهار خونه ما بود،منم شام اونجا بودم) موقع خواب هم کلی بغلش کردم و ماچم کرد. اما بازم امروز موقع خداحافظی یهو انگار دلم خالی شد از فکر نبودنش.

اونم چه خداحافظی...تا چندمین هنگ بودم. آخه اولین بار بود تو خیابون صورتمو ماچ کرد(البته روبوسی کردیم) ته ریشش خورده بود به صورتم.صورتمو میسوزوند یکم. تا سوار ماشین شدم اشکم اومد،دلم میخواست این حس ته ریشش رو صورتم از بین نره،تو دلم قوربون صدقه اش رفتم و به خودم گفتم قرار نشد از الان گریه کنی ها !

خوب شد که اون لحظه نبود تا ببینه وگرنه نگران میشد از حالا.آخه آقایی من خیلی حساسه.وقتایی که اینجا بود همه جوره حواسش به همه چیبود و نگرانمونه. میدونم وقتی هم که نباشه دلش اینجاست. دلم میخواد خیالش راحته راحت باشه وحسابی بهش خوش بگذره اونجا. حداقل واسه 2 هفته فقط ماله خودش باشه و نگران چیزی نباشه. گرچه سفر کاری هست اما اولین سفر خارجیش هست. آرزو میکنم پر از هیجان و پر از موفقیت باشه و با دست پر برگرده ایران.

این ماه از لحاظ مالی خیلی تو فشار بود و کلی قسط و چک داره ماه بعد.ایشالا که سفرت پرسود باشه عزیزدلم.

همین الان یهم پیام داد:

عشقم در چه حاله؟

من:در حال نوشتن خاطرات

آقایی :خیلی وقت بود ننوشتی

من:اوهوم کل این 13 روزو وقت دارم که بنویسم. اصلا وقتی هستی زمان نصف میشه. وقت نمیکنم هیچ کاری انجام بدم.

آقایی: ههه...عشق منی

یه عکس فرستاد ، روی این صندلی خوابیده ها نشسته بود ،قوربونش برم.گفتم توام فقط عشق من که نه، همه ی دنیای منی

نیم ساعت بعد:

عشقم زنگ زد گفت ما داریم میریم سمت هواپیما. مواظب خودت باش.

من: چشم.توام خیلی مواظب خودت باش عزیزدلم.خیلی دوست دارم.اووومممااااچ، عاااشقتم.

آقایی: شبت بخیر عزیزم.منم عاشقتم. بخواب.صبح رسیدم بهت خبر میدم.

من: موفق باشی ،خداحافظ

آقایی: مرسی عزیزم. خداحافظ

چند دقیقه بعد:

یه عکس فرستاد که روی صندلی هواپیما نشسته با دوتا شکلک ماچ

منم با دیدن عکس دوباره دلم یکم تنگ شد گفتم ای جووون . کنار پنجره ای که. :) چه خوشتیپ

کمربند ایمنی ببند.صلواتهم بفرست.بسم الله بگو.بپر بالا.Balloons

آقایی: باشه خانومم

من:عاااشقتم

آقایی:منم عااشقتم. نفس منی.

من: همسری جوونم مواظب خودت بااش. اصلا نگران ما نبااش. خیالت راحته راحت باشه. مواظب خودم هستم تا برگردی.

آقایی: داره حرکت میکنه گوشیمو خاموش میکنم.بوووسsmile

من: باشه.بووووس تا چین

آقایی: مرسی خانومم

الان دلم میخواد زودتر فردا بشه ،بیدار شم ببینم پیام داده رسیدم.پروازش 8ساعت طول میکشه. اصلا یادم نمیاد آخرین باری که 8ساعت بهم زنگ نزده بودیم یا پیام نداده بودیم کی بود..احتمالا 5،6 سال پیش...

آخرین باری هم که اس ام اسی شب بخیر گفتیم بهم عید امسال بود که 2،3 روز نبود. رفته بودن اصفهان که اون موقع دوست بودیم باهم. 

تو این 5،6 سال پیش نیومده 13 روز نبینمش.

عشقم داره میره شهر گوآنجو، که با اینجا 4/5ساعت فاصله زمانی داره. دیشب هواشناسی و ساعت گوشیمو تنظیم کرد رو گوآنجو...

وقتی تو اتاق بودیم و وسایلشو جمع میکرد،ازش فیلم گرفتم. داشت موزیک میریخت تو گوشیش...خیلی آهنگا بود که تا play میکرد میگفت آااخ... این آهنگ...منم با کلی از آهنگاش خاطره داشتم...مثلا آهنگایی که تو شرکت میزاشت...یا آهنگایی که تو sd گوش میدادیم...یادش بخیر چقدر با اون ماشین دور دور کردیم تو دوران دوستی...

صبح یکی از لباساشو گرفتم.اسپری خودشو زد به لباس داد بهم، که موقعی که نیست شبا بپوشم.

امروز گذاشتم تو کشو.دلم نیومد زیاد دست بزنم بهش.میخوام بوی عطرش بمونه...زود نپره...

خدایا مواظب همه ی مسافرا باش...مواظب شوهرمم باش...همه جوره سپردمش دست خودت...

 

 18500000

دفترچه خاطرات...
ما را در سایت دفترچه خاطرات دنبال می کنید

برچسب : gallery 11 07 95,11,07,95,gallery 11,07,95 opening hours,gallery 11,07,95 entrance fee,galerije 11,07,95,galerie 11,07,95,dpr 11,07,95 n,378, نویسنده : 2ghe3yemac بازدید : 29 تاريخ : پنجشنبه 22 مهر 1395 ساعت: 17:19