سفر مشهد

ساخت وبلاگ
من این سفرنامه رو در طول سفر نوشتم.

روز اول:

امروز 2 اردیبهشت 1397، ساعت 5 صبح من و آقایی و خواهرشوشو و مادرشوشو حرکت کردیم به سمت مشهد.

آخرین باری که رفته بودم مشهد 7سال پیش بود. تو حرم دعا کرده بودم که ایشالا دفعه بعدی بتونم با آقایی بیام اینجا.

خیلی دلم واسه امام رضا تنگ شده.خوشحالم که دعام داره برآورده میشه..

ساعت 1:30 ما رسیدیم مشهد.رفتیم خونه ی دوست خواهرشوشو.بعد ناهار و استراحت با یه اسنپ رفتیم سمت حرم.ساعت 6 غروب رسیدیم به حرم و من 10بار خداروشکر کردم که قسمتمون شد باهم بیایم اینجا. همه جا چراغونی و پر نور بود.باهم دعا و نماز خوندیم و تا ساعت 8:30 توی حرم بودیم.

روز دوم:

صبخ که از خواب پاشدیم آقایی گفت تو دوس داری کجا بریم؟قربونش برم که انقدر عاقله،آخه من تو جمع معمولا نظری نمیدم. منم گفتم شاندیز نرفتم تا حالا. بعدش عشقم مارو برد شاندیز،بعدش هم باغ پرندگان و الماس شرق.

شب هم دوباره اومدیم حرم و نماز خوندیم.من واقعا نمیدونستم چه دعا وآرزویی برای خودم کنم.همه ی آرزوی من تو زندگی عشقم بود که بهش رسیدم. واقعا واسه خودم هیچ دعای از  ته دلی نداشتم.جز سلامتی خودمون و خونواده هامون و البته همه ی مردم دنیا.تنها آرزوی از ته دلم برای خواهر شوشو بود که عشق و تجربه کنه. انقدر حسای مادرونه و مهربون داره که من خیلی وقتا فکر میکنم اگه ازدواج کنه و یه روزی مادر بشه چه مادر خوبی میشه..بعد تو دلم میگم خوش به حال بچه هاش برعکس خودم که ته تصوراتم راجع به آینده و مادرشدنم اینه که بچه ام یه پرستار خوب داشته و کاراشو انجام بده.منم هروقت حالش خوبه یکم باهاش بازی کنم.هههه

الان آقایی اینو بخونه میگه پرستار چیه..بعدشم میگه تو خودت نینی هستی 

خب بگذریم.اومدیم سفرنامه بنویسیم به کجا رسیدیم..

همون شب بعد حرم هم رفتیم رستوران پدیده شاندیز و ماهیچه و شیشلیک و کلی غذاهای خوشمزه خوردیم.خیلی چسبید.آقایی هم چشاش برق میزد. همچین آقایی شکمویی دارم من

روز سوم:

بقیه صبح زود رفتن حرم و ما یکم دیرتر بیدار شدیم.بعد از کلی خل بازی رفتیم سمت حرم و آقایی برام شیرموز خرید.چون انقدرر عجله داشت که بریم گفت صبحونه نخوریم. البته بهتر شد .شیرموزش خیلی خوشمزه بود

بعدشم کلی بازار گردی کردیم و عشقم سوغاتی خرید که ببرم خونمون.هرچی باب اسفنجی میدید نشونم میداد که واسه برادرزاده ام سوغاتی خوب پیدا کنیم

بعدازظهر هم که همه دوباره رفتن حرم،منو آقایی رفتیم خیابون سجاد و پاساژ پروما و کلی دور دور کردیم.تازه برام ذرت مکزیکی هم خرید  با اینکه خودش دوس نداره،همیشه هرجا ذرت میبینه برام میخره.

شب هم رفتیم همون رستوران دوباره و دلی از عزا درآوردیم .

فرداصبحش ساعت 5 صبح حرکت کردیم و برگشتیم خونه.

اینم پایان سفرنامه ما.


دفترچه خاطرات...
ما را در سایت دفترچه خاطرات دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2ghe3yemac بازدید : 31 تاريخ : سه شنبه 1 خرداد 1397 ساعت: 13:43